امروز دلگیر تر از هر روزم
خستگی عادت همیشگی ام شده است
نمیدانم چرا بوی باران می آید
ولی از باران خبری نیست
کتابهای نخوانده ام روی هم تلنبار شده اند
از شلوغی اینروزها کلافه شده ام
دلم خواب میخواهد ولی نمیشود
دلم سفر میخواهد ولی نمیشود
امروز قلبم عجیب می زد
نمیدانم چرا
شاید او نیز خسته شده باشد
نمیدانم
نظرات شما عزیزان: